یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

اینجا من خودم رو مینویسم به همراه تمام دغدغه هام
اینجا جاییه برای ثبت خاطرات من و آقای نجار...



اسم مستعار برگرفته از کارتون وروجک و آقای نجار:)

آخرین نظرات

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اتفاقات جدید...!

خب وقتایی که من دو دلم و دلم میخواد با حرف زدن حال خودمو بهتر کنم ،اینجا جای خوبیه :

موضوعی که الان هم من وهم آقای نجارمو دو دل کرده از دست دادن یه چیز خوب برای به دست آوردن یه چیز بهتره

ظاهر قضیه جای تردید و دودلی نمیذاره اما خب یه سری دلبستگیها هست که ته دل آدمو یه خرده یه مدلایی میکنه و الان من و آقای نجار هر دو همون حال رو داریم 

البته اگه این اتفاق به لطف خدا بیفته یه قدم بزرگ برای به هم رسیدنمونه

از وفتی که این تصمیم رو گرفتیم من حتی تو ذهنم وسایل خونمون رو هم چیدم 

حتی جاهای خاصی که باید بشینیم و با هم تایم بگذرونیم رو تصور کردم 

تازگیها به رسمی شدن بیشتر فکر میکنم از نوشته هامم مشخصه اما با اینحال هنوزم فکر میکنم آمادگیشو ندارم 

دلم تنگه براش و یه جور خاصی تو سینه میتپه

حال الانشو حس میکنم میدونم که چقدر فکرش مشغوله و ته دلش یه جوریه 

دلم میخواد میتونستم آرومش کنم اما میدونم این حال با حرف آروم نمیشه 

کاش میشد تمام خستگیهای مردمو تو بغل بگیرم و بگم قدرشونو میدونم 

الان که دارم اینا رو مینویسم اشکامم بی وقفه میبارن

دلم داره پر میکشه براش 

دعا کنید برامون...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

* از وقتی که جیمبو به جمع ما اضافه شده ما بیشتر همو میبینم و از این بابت خیلی خوشحالم :)

* این هفته یه عقد دعوت بودیم و تو کل تایم مراسم من بیقرار آقای نجارم بودم و دلم میخواست که کنارم بود :(

*اونروز قرار بود همو ببینیم و قبلش داشتیم در مورد این حرف میزدیم که چی بخوریم و ب آقای نجار گفتم یا سیب زمینی پنیر درست میکنم یا کیک 

گه آقای نجارم گفت کیک درست کن 

ولی اصلا حس و حالشو نداشتم واسه همین قبل اینکه بیاد دنبالم رفتم از قنادی دو تا کیک گرفتم که بخوریم و بعدش هم که یه قاشق کیک میخوردم و در ادامش از آقای نجارم بو**سه طلب میکردم :D 

بوسه های شکلاتی خیلی دلنشین هستن :)))))

*چندتا کار ناتموم دارم که وقتی یادشون میفتم غصم میشه از اینکه ناتموم موندن و دلم میخواد حتما به یه جایی برسونمشون 

اولیش خیلی کار نچسبیه ولی چاره ای نیست باید به یه جایی برسه بالاخره و ددلاین هم داره 

باید زودتر بجنبم این قورباغه زشتو قورت بدم که بعدش با خیال راحت به کارهای مورد علاقم برسم 

خدا یه ارادهء قوی بده بهم در این مورد

آمین...:)))

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

* جلسات مشاورمون تموم شد... آقای مشاورو دوست داشتیم هر دو 

خوب حرفا و شرایطمون رو میفهمید و خیلی کمکمون کرد 

براش بهترینها رو آرزو میکنم 

* چند روز پیش رفتم خیریه و باید با یه نفر میرفتم سونوگرافی انجام بده ...یه مامان کوچولو...

تو اتاق سونو صدای قلب بچه رو شنیدیم خیلی خوب بود همش به نینی خودم و آقای نجارم فکر میکردم:)

بعد از اون با آقای نجار رفتیم ناهار بیرون به مناسبت سرکار رفتنم و تا عصر با هم بودیم و  خونه که اومدم دلگیر بودم و دلتنگ 

*مشاور بهمون گفت پس کی میخواین رسمی کنین بجنبین دیگه 

ما گفتیم فعلا قصد نداریم 

بعد که جلسمون تموم شد و اومدیم بیرون گیر داده بودم بهش که بیا منو بگیر دیگه بعد کلی درموردش فکر میکردیم و فکرش لذتبخش بود برامون 

اما الان واقعا هیچکدوم آمادگیشو نداریم 

مشاورم وقتی فهمید آماده نیستیم اصرار نکرد 

از اینش خیلی خوشم اومد بر خلاف مشاور قبلی که گیر داده بود و میگفت حتما باید دفعه دیگه با خونواده هاتون بیاین!!!

یه ترسی تو وجود هر دومون هست از خونواده ها 

من از خونواده آقای نجار و آقای نجار هم از خونواده من 

گاهی دلم واسه خودمون میسوزه که تنهاییم و اینهمه ترس داریم اما خب چاره ای نیست دیگه این مرحله هم باید بگذره ...

  • مرجان نجاریان:)